پیرامون استراتژی

تجربه‌نگاری دانشجوی ارشد MBA

پیرامون استراتژی

تجربه‌نگاری دانشجوی ارشد MBA

اهمیت بسته بندی در کسب جایگاه برتری

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۱۷ ق.ظ

چند روز پیش، دعوت شده بودم به جلسه‌ی دفاع کارشناسی چند نفر از دوستان و هم‌کلاسی‌های قدیمی. در دانشکده‌ی قبلی ما (هنر)، رسم دفاع کارشناسی خیلی به ژوژمان‌ها (ارائه‌ی پروژه‌ها آخر ترم) نزدیک است؛ یعنی همه کارها را به صورت نمایشگاهی روی دیوار می‌چینند و اساتید به همه‌ی پروژه‌ها به ترتیب سر می‌زنند و با شنیدن کمی توضیح دانشجو نمره‌اش را می‌دهند. 

پروژه‌ها متنوع بود و کیفیت‌ها هم به همین ترتیب. مشخصا بچه‌های هم‌گروه ما که همه با یک استاد مشخص کار کرده بودند، کیفیت کارشان یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود و به نوعی کارهایشان «استخوان دار» محسوب می‌شد. اما چون بسیار کمال‌گرا بودند و احساسشان این بود که نتیجه‌ی مطلوب را نگرفتند خیلی پر و واضح در مورد پروژه توضیح نمی‌دادند. در این بین ارائه‌ی یکی از بچه‌ها خیلی توجه همه را جلب کرد و وسط آن همه استرس و تپق یک جور زنگ تفریح محسوب می‌شد. با یک مقدمه‌ی خوب شروع کرد و گویی برای سخنرانی تد روی صحنه رفته باشد، در مورد چالش‌ها و موفقیت‌هایش در فرآیند پروژه گفتگو می‌کرد. در آخر هم یک کلیپ کوتاه از ساخت یکی از کارها نشان داد و برخلاف همه‌ی دانشجویان توی سالن همه را مجبور کرد از پذیرایی اش نوش جان کنند! کیفیت کارش چطور بود؟ تقریبا افتضاح! یک مجموعه طرح جلد بسیار معمولی و کم جان در خلاقیت. این را نه به عنوان یک مخاطب گرافیک خوانده‌ی سال بالایی، که یک مخاطب معمولی که گاهی لابلای کتاب‌های خیابان انقلاب هم می‌چرخد می‌گویم. اما پیش بینی‌ام درباره‌ی نمره‌اش یک نمره‌ی بسیار عالی است. چرا؟ این سوال را یکی از دوستانم هم پرسید. چون در کوتاه مدت بسته بندی خوب و شیک و خاص، اولین و تنها چیزی است که مردم را مجاب به انتخاب و درد وجدانشان را بعد از این که می‌فهمند انتخابشان غلط بوده کم می‌کند.

عین همین عبارات وقتی صفحه‌ی یکی از آقا زاده‌های سیاسی را در اینستاگرام می‌دیدم با خودم مرور کردم. محتوا؟ هیچ. حرف خاصی برای گفتن؟ اصلا ولش کن. نشانه‌ای از فهم و درک مستقل؟ بابا بی‌خیال! اما اقبال مردم به او؟ اوف! چرا؟ چون ضمن آقا زاده‌‌ی فلانی بودن از نشانه‌های زیبایی شناسی و فراکلامی در پست‌هایش به شدت استفاده می‌کند. این را نه به عنوان مخاطب معمولی، که یک گرافیک خوانده‌ی کمی رسانه شناس می‌گویم.

برای همین معتقدم بدترین نوع عقب ماندگی و پسرفت و درجا زدن در قرن حاضر این است که دستت، ذهنت، فکرت خالی باشد و بازویی و جانی برای کار و تلاش نداشته باشی و صرف داشتن یک نسبت فامیلی و قومی و قبیله‌ای با آقای فلانی و البته با یک بسته بندی خوب و شیک و خاص به مردم خودت را عرضه کنی و بهره‌اش را ببری. 

از آن طرف هم البته و خوشبختانه معتقدم مثل وفاداری مردم به یک برند، که بعد از چند بار مایوس شدن کم می‌شود، یک نقطه‌ای هست که این سر و ظاهر خوب و حرف‌های به ظاهر قشنگ زدن از کار می‌افتد و آقازادگی حنایی است که دیگر رنگ ندارد. پس چندان هم به عاقبت این روند عرضه و ارائه ناامید نیستم، چون در طولانی مدت نتیجه‌اش آگاهی و هوشیاری در انتخاب است.


پ.ن: آقازادگی مذموم است اما مورد خلاف آقازادگی را هم بسیار دیده‌ام. آقایانی را می‌شناسم که از بچه‌هایشان می‌خواهند تا پدر در مصدر قدرت و مسئولیت است، به هیچ عنوان حتی از فامیلی مشترکشان استفاده نکنند، رانت و فرصت پیشکش!

  • سعیده پیرزاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی