لپ تاپم که از دست رفت، نزدیک یک سال و نیم آرشیوِ کارهای گرافیکی و یادداشتهای مطبوعاتیام را با خودش برد. روزهای خوبی که در هر دو زیسته بودم اما همچنان زنده و سر حال به مناسبتهایی سر راهم قرار میگیرند و خیالشان نیست!
اواخر ازدیبهشت پارسال بود که تصمیم گرفتم مدتی برای جایی ننویسم، درست خاطرم هست که اصرار دبیر صفحهی یادداشتهای همشهری دو به هیچ نتیجهای برای این که یادداشتی برای ماه رمضان بنویسم نرسید و پروندهی نوشتههای گاه و بیگاهم برای این طرف و آن طرف هم بسته شد. کلماتم میل به سکوت پیدا کردند. به این که مدتی به جای سخن گفتن، عمیق و دقیق فکر کنند. شنیده بودم خانم مرشد زاده به یکی از دوستانم گفته «راز گویی» نکنید. نویسندههایی که به جای کشف سوژه خودشان را خرج میکنند در واقع بعد از مدتی چیزی جز خودشان برای عرضه ندارند. از سرمایه خرج میکنند و تمام میشوند، درست مثل عطری که بلااستفاده گوشهای بدون در افتاده باشد. من عطر کلماتی که داشتم را دوست داشتم. آنهایی را که از کسی قرض نگرفته بودم و میدانستم تعدادشان زیاد و تازگیشان نامحدود نیست. بنابراین برای محافظت از جهان شخصیام مصرانه گوشهی دنیای ادبیات بدون حرکتی نشستم؛ اما بعد از مدتی فهمیدم حتی برای صفحهی سادهی مجازی خودم قادر به ردیف کردنشان نیستم، مگر به سختی.
دوران جدید و پیچیدهی فکری من از همینجا شروع شد. از نقطهی گسستن پیوند ارتباطی دلخواهم با جهان. از سکوت کلمات و فروکش کردن شور دنیای ذهنم، که راهی به بیرون نداشت و از آن فاجعهتر این که مجبور بودم بخشی از کار خودم را به صورت شفاهی جلو ببرم، که دشوار بود. کلمات برونگرای من، میل به دوری از توجه و اظهار وجود پیدا کرده بودند و این برای هر نویسندهی درونگرایی اتفاقی نیست که به سادگی با آن کنار بیاید.به هر ترتیب، تصمیم دارم دوباره بنویسم. به امیدی که به کار کسی بیاید. همین امید، سرزندگی روزهای زندهی نوشتن را در دلم نو میکند و انگیزهام را برای دانستن بیشتر.
+بهانهی این نوشته روبرو شدنم با یکی از یادداشتهای قدیمی و دلتنگیام برای روزهای یک سال گذشته بود؛ اینجا بخوانید.